به بهانهی انتشار کتاب «ملت هایی بدون ملی گرایی» اثر ژولیا کریستوا
یکی از مفاهیم بنیادی تفکر ژولیا کریستوا که به اشکال مختلف در آثار او مورد بحث قرار میگیرد، مفهوم بیگانگی و غرابت و دیگربودگی ای است که به اعتقاد او در بطن هر سوژهی انسانی نهفته است. این مفهوم در تفکر کریستوا ابعاد گستردهای مییابد و شاید اولین استفاده از آن به کتاب بنیان شکن وی یعنی «انقلاب در زبانه شاعرانه» بازگردد که در آن می کوشد غرابت و بیگانگیِ زبان شاعران آوانگاردی چون مالارمه و لوترئامون را در نسبت با زبان جاافتاده و استقراریافتهی زبانشناسی کلاسیک به تصویر بکشد. با این همه، مفهوم بیگانگی به شکلی بارزتر در دو کتاب «بیگانه با خودمان» و نسخهی موجزتر آن یعنی «ملتهایی بدون ملیگرایی» به چشم میآید. کریستوا در این دو کتاب به وضعیت بیگانگی اجتماعی و تاریخی و الهیاتی پرداخته و میکوشد به موضع متعادلی درخصوص مشکلات مربوط به مهاجران دست یابد. توجه به این مفهوم در تفکر او زمانی اهمیت بیشتری مییابد که دریابیم خود او نیز به عنوان فیلسوفی که در جوانی از صوفیه عازم پاریس شده بود، در فرانسه یک بیگانه و خارجی به حساب میآید. به بهانهی انتشار کتاب «ملتهایی بدون ملیگرایی» از سوی نشر شوند مختصراً به اندیشههای اصلی او در این باره اشاره میکنیم.
هدف اصلی کریستوا در این کتاب یافتن راهکاری برای مواجه شدن با مسئلهی مهاجرت در وضعیتی است که انسانها به واسطه ی جدالهای هویتی بیش از پیش سرخورده شده و به ریشههای نژادی خویش پناه میبرند. حامیان ملیگرایی به هر طریقی تلاش میکنند تا میزان مهاجرت را به حداقل رسانده و نشان دهند که باز گذاشتن مرزهای ملی میتواند هویت ملی و پیوندها و دستاوردهایی را که برای آن زحمات بسیاری کشیدهاند تهدید کند و از آن طرف خیل عظیمی از روشنفکران هر گونه اشارهای به هویت ملی را امری مذموم و حرکتی ارتجاعی و سنتی قلمداد میکنند. اما راه حل چیست؟
به اعتقاد کریستوا در هر دو موضع افراطی خطراتی نهفته است و در این میان باید به دنبال راه میانهای بود تا هم مسیر برای ورود فردیتها و آمیزش فرهنگها برای پویاسازی امر ملی هموار شود و هم هویت ملی به عنوان ارزشی جمعی به رسمیت شناخته شود و محفوظ بماند. آنچه اهمیت دارد توجه به این مسئله است که مفهوم ملت میتواند فواید درمانی، اقتصادی و فرهنگی و سیاسی بسیاری داشته باشد و همین طور بیگانه هراسی میتواند جامعه را از بسیاری از فواید پذیرش دیگران به مثابه ی امکانهایی که افقهای اجتماعی و جهانی را گسترش میدهند محروم سازد. برای مثال، فرانسه به واسطه ی سیل بیشمار مهاجرت در تنگنا قرار گرفته است. فرانسویان احساس میکنند که ورود مهاجرانی که همچنان بر رسوم و کیش خود اصرار ورزیده و فرهنگ میزبان را نمیپذیرند باعث میشود ارزشهای سنتی و فرهنگیشان نابود شود. گذشته از این، تأثیرات خارجی مهاجرت در روابط فرانسه با سایر کشورهای اتحادیهی اروپا نیز تأثیر گذاشته و بسیاری از دولتمردان را نگران کرده است.
در این میان، کریستوا با استناد به منتسکیو میگوید روایتی فرانسوی از ایدهی ملی وجود دارد که میتواند از هر دو خطر اجتناب کند و تصویری شایسته از ملت ارائه دهد. او این روایت را در ایدهی «روح کلی» منتسکیو مییابد که به معنای فضایی چندلایه برای جا دادن تفاوتها در دل روحی کلی و مشترک است. این مفهوم که دربرابر ایدهی «روح مردم» هردر قرار میگیرد واجد خصلتی فرهنگی و تحولی است و میتواند فضایی باز و گشوده را برای پذیرش تکینگیها ایجاد کرده و در عین حال بر فضایی اشتراکی دلالت کند. در سراسر متن کریستوا ابعاد مختلف این مفهوم و نسبتهای آن با جریانات سیاسی اخیر مورد ارزیابی قرار میگیرد و به سنگ بنای دیدگاه او مبنی بر وجود ملتهایی بدون ملیگرایی بدل میشود.
کریستوا اما در سطحی دیگر برای تحلیل بنیادی مفهوم بیگانگی از روانکاوی استفاده میکند تا معنای غرابت درونی را در تجربهی سوژه از خود شرح دهد. دیدگاه روان کاوانه بحث او را به مفهوم آلوده انگاری پیوند میزند. آلودهانگاری فرآیندی است که موجب میشود کودک برای کسب هویتی مستقل و خودمختار از مادر جدا شده و از طریق همانندسازی با پدر بتواند وارد فرهنگ و زبان شود. او مادر را به مثابه امری آلوده پس میزند، اما گرچه مادر هدف اصلی حملات اوست، این فرآیند در کل زندگی سوژه به واسطه ی مواجهه با هر عامل تهدیدکننده ای، هر دیگریای، پدیدار میشود. به اعتقاد کریستوا این آلودهانگاری شرط شکل گیری هویت و مرزهای هستی ماست. با این وصف، خارجی ها و بیگانگان نیز برای این سوژهی منسجم در موقعیت امری آلوده قرار میگیرند که هویت سوژه را تهدید میکنند. با این همه، کریستوا معتقد است که باید این بیگانگی و غرابت را پذیرا بود، زیرا هر سوژهای از اساس بیگانه است و درواقع، بیگانگی امری درونی است. به باور او پذیرش بیگانهی درون (ناخودآگاه) شرط پذیرش بیگانهی خارجی است. این امر به واسطهی پذیرش خود فرد به مثابهی یک دیگری در جهانی متشکل از بیگانگان تحقق مییابد.
کریستوا پس از اشاراتی روانکاوانه به مفهوم بیگانگی، به ملاحظات سیاسیتر خود باز میگردد و در «نامهای سرگشاده به آرلم دزیر» و همین طور در فصل مربوط به دوگل با عنوان «ملت و کلمه» میکوشد وضعیت بیگانگی و مهاجرت را در نسبت با تاریخ معاصر فرانسه مورد بحث قرار دهد. کریستوا در این فصل به شرح دستاوردهای حکومت دوگل میپردازد که توانست با ایجاد تصویری شایسته از فرانسه برای آنان اعتماد به نفسی را ایجاد کند که امکان پذیرش دیگران را نیز فراهم میکند. این مسئله در فصل پایانی در قالب گفتگویی درباب تجربهی ادبی کریستوا و ماهیت رمان مورد بحث قرار میگیرد. و همین طور با بحث از روشنفکرانی ادامه می یابد که به عنوان بیگانگانی در جمع مردم، در حاشیهی مرزهای امر اجتماعی زندگی میکنند و از این رو غریبه به حساب میآیند.
منتشر شده در سایت «انسان شناسی و فرهنگ»