الف) دریدا: زندگی، آثار و کلیّات فلسفه
ژاک دریدا سال 1930 در خانوادهای یهودی در الجزایر، که در آن زمان از مستعمرههای فرانسه بود، به دنیا آمد. یهودستیزی آن دوران، موقعیت یهودیان ساکن مستعمرههای فرانسه را حتی برای خانوادهی ژاک دریدا که در شهر کوچک الابیار در نزدیکی الجزیره زندگی میکردند تحت تأثیر قرار داد. حکومت ویشی در فرانسه حق شهروندی فرانسه را از یهودیان ساکن الجزیره سلب کرد و مانع ورود آنان به مدرسههای دولتی شد. در نتیجهی همین اتفاقها ژاک دریدا از مدرسهی دولتی اخراج شد و از حضور در مدرسهی ویژهی یهودیان نیز سر باز زد، اما چندی بعد با سرنگونی نظام ویشی توانست به مدرسه بازگردد و به تحصیل ادامه دهد (ریچارد، 1395، ص 11 و12). بعد از اتمام دبیرستان برای تحصیل فلسفه در پاریس از الجزایر به فرانسه رفت. در ابتدای امر، چنان که در آن زمان متداول بود به پدیدارشناسی روی آورد و در همین راستا، در سال 1957 رسالهی دکتری خود را به آثار پدیدارشناس بزرگ اِدموند هوسِرل اختصاص داد. در سال 1962 ترجمهای از هوسِرل انجام داد و مقدمهای بر آن نوشت که برندهی جایزه شد و مورد توجه قرار گرفت. پس از آن به نوشتن مجموعه ای از مقالات در مجلات فرانسوی پرداخت. رشتهای که تمام این مقالات را به هم وصل میکرد نقشِ نوشتار در تاریخ فلسفهی غرب از زمان افلاطون تا نویسندگان و فلاسفهی معاصر از جمله هوسِرل بود. دریدا در سال 1967 سه اثر را که در واقع ادامهی پژوهشهای تخصصی او دربارهی «نوشتار» بودند چاپ کرد: «آوا و پدیدار» که پژوهشی دربارهی پدیدارشناسی هوسِرل است؛ «نوشتار و تفاوت» که مجموعه مقالاتی دربارهی شخصیت های معاصری چون کلود لوی اشتروس، میشل فوکو، ادموند ژابِس و امانوئل لویناس است و مهمتر از همه «دربارهی گراماتولوژی» که در آن دریدا به مطالعهی خودِ «علم» نوشتار میپردازد.
در نتیجهی انتشار این سه اثر و سهگانهی بعدی او در سال 1972، یعنی: «پراکنش»، «حاشیههای فلسفه» و «مواضع»، دریدا در مقام فیلسوف به شهرت رسید. شیوهی فلسفهی دریدا، که خیلی زود با عنوان واسازی شهرت یافت، تقریباً در همهی رشتههای علوم انسانی تأثیرگذار بوده و حتی در فرهنگ عامه هم رسوخ پیدا کرده است. شخصیت خودِ دریدا موضوع چندین فیلم و حتی یک ترانه شده است. کسانی که کتاب «دربارهی گراماتولوژیِ» او را خواندهاند بسیار اندکاند اما تقریباً همه نام او را شنیدهاند و با تفکر او، ولو اندک، آشنا هستند. چندین دهه بعد از اولین چاپ این کتاب، نظریهی واسازیِ دریدا مورد ستایش و نکوهش بسیاری قرار گرفته است. برخی آن را نوعی تروریسم فکری میدانند که میکوشد تمام بنیانهای فرهنگ غربی را نابود کند. برخی دیگر هم آن را سیاست آزادیبخش تفاوت، آزادی و انتخاب شخصی دانستهاند (ملکشاهی، 1394، ص 24).
ب) دین در فلسفهی دریدا
معمولاً در تفسیرهای دانشگاهی چند نگرش کلی نسبت به فلسفهی دریدا وجود دارد. اغلب او را ناقد سنت متافیزیک غربی میدانند و در نظر برخی فیلسوفان، از جمله ریچارد رورتی، فیلسوف پراگماتیست امریکایی، دریدا حداکثر یک نظریهپرداز در حوزهی ادبیات و نقد هنری است و کار او خالی از سویههای عملی و سیاسی میباشد. اما در این نگرشهای عمده سخنی از فلسفهی دینِ دریدا نیست و کمتر فیلسوف یا مفسری است که به اهمیت نگرش الهیاتی او نگاه جامعی انداخته باشد.
دریدا فیلسوفی به شدت منتقد است. همیشه و همه جا قلم و فکر او معضلها را نشانه رفته است، تا حدی که مفهوم معضل یکی از اصطلاحهای تخصصی فلسفهی دریدا است. کار وی نشان دادن شکافها، کجرویها و تناقضاتی است که در سرتاسر گسترهی فکری بشر رسوب کرده و پنهان شده است، از متافیزیک گرفته تا نظریهی کنش اجتماعی، ادبیات، زبان و در نهایت الهیات. در نظر دریدا خواندن معضلها و رویارویی با آنها همیشه به تعویق افتاده است. همین نشان دادن، عمق بخشیدن، دوباره و دوباره خواندن و بازشناختن است که ماهیت فلسفهی واسازی او را تشکیل میدهد. او با واسازی متون و مفاهیم کلیدی فلسفه و الهیات، سعی در رویارویی و درگیری با آن بحرانها دارد. از واسازی متافیزیک و فلسفه نزد دریدا، در حوزههای دانشگاهی و روشنفکری، چه در ایران و چه در خارج از ایران، سخن زیاد به میان رفته است و میتوان گفت این بخش شناخته شده و کلاسیک کار فلسفی او است. اما فلسفهی دریدا به هیچ وجه منحصر به آراء او در کتابهای نخست او «دربارهی گراماتولوژی»، «آوا و پدیدار»، «نوشتار و تفاوت» و «حواشی فلسفه» نیست.
واسازی نظریه به معنای سنتی آن نیست، یعنی مجموعهای از قوانین نیست که بتوان آن را در موارد خاص به کار بست، بلکه چیزی است که همیشه در درون خودِ متنی که به خوانش درمیآید اتفاق میافتد و از آن جداییناپذیر است. دریدا همه چیز را به چالش میکشد: معنا، زبان، تفسیر، نیت مؤلف، و حتی این تلقی را که کتاب مخزنی از معانی ثابت و متناهی است که دارای آغاز و پایانی است. به اعتقاد دریدا تمام دیدگاه های متعارفی که افراد دربارهی خوانش دارند، چه آگاهانه چه ناآگاهانه، ریشه در یک سنت فلسفی ریشهدار دارد که دریدا در کتاب «گراماتولوژی» میکوشد آن را به چالش بکشد. در واقع بر خلاف آنچه عموماً تصور میشود دریدا نمیخواهد بگوید که چنین دیدگاههایی (دیدگاههای متعارف دربارهی معنا، زبان، نیت مؤلف و ...) نادرست هستند، بلکه میکوشد نشان دهد که این دیدگاهها به هیچ وجه بازتابی «عینی» و «طبیعی» از دنیای واقعی نیستند.
در واقع دغدغهی اصلی دریدا نقد بنیادی متافیزیک است. او در سنت فلسفی غرب رگههایی از کلاممحوری یا متافیزیکِ حضور را کشف میکند. دریدا برای مبارزه با این پروژهی متافیزیکی، که از آن به کلاممحوری تعبیر میکند، نگاه شکاکانهی خود را بسط میدهد. وی به تضعیف تفکر متافیزیکی میپردازد، هر چند که رهایی از آن را بسیار دشوار و حتی غیرممکن میداند. اما میکوشد تا در مبانی آن اخلال ایجاد کرده و آن را از قطعیات و جستجوی منشأ امر مطلق برهاند. او شکگرایی را با کلیدواژهی دیگری به نام différance پیوند میدهد. کلیدواژهای که برساختهی خود اوست. دریدا اولین بار در کتاب «دربارهی گراماتولوژی» آن را به کار برد و در تمام دوران فکری خود از آن استفاده کرد. دیفرانس یا تفاوت بیاعتباری ذاتی معنا را نشان میدهد. برای درک مفهوم دیفرانس باید به آراء سوسور و نقد و خوانش دریدا از آنها نگاهی کوتاه بیندازیم و پس از آن است که میتوانیم بازتاب دینی این مفهوم را درک کنیم. سوسور با گسستن از رویکردهای پیشین به زبان، مطالعات زبانشناسی را از پرداختن به مصداق خارجی رهاند و زبان را به صورت نظامی از نشانهها تعریف کرد و برای هر نشانه دو وجه دال و مدلول قائل شد. به زعم سوسور، نشانهی زبانی، شئ و نام را با هم پیوند نمیدهد بلکه مفهوم و تصویرِ آوایی را متحد میسازد و تأکید میکند که تصویرِ آوایی امری فیزیکی نیست. سوسور به هیچ گونه پیوند ذاتی بین دال و مدلول قائل نیست و اعتقاد دارد که در زبان تنها تفاوتها وجود دارند و هیچ اندیشه و آوایی قبل از نظام زبانی وجود ندارد. به اعتقاد سوسور معانی مستقل از دالها وجود ندارند. معنا در پیوند دال و مدلول تولید نمیشود بلکه هر نشانهی زبانی معنای خود را در نظام زبانی بر اساس تفاوت با نشانههای زبانی دیگر کسب میکند (De Saussure, 2011, p 65-75). به گفتهی دریدا آنچه در زبانشناسی ساختگرا از آن تعبیر به مدلول میشود در واقع زنجیرهای از دالهاست و هر دال مستقیماً به یک مدلول اشاره نمیکند و میتواند در آن واحد به مدلولهای بسیاری اشاره کند که خود آن مدلولها هم در مقام دال به مدلولهای دیگر اشاره دارند؛ این بازی بیپایان دالها میتواند تا ابد ادامه یابد (Tyson, 2006, p 252). به زعم دریدا زبان دو ویژگی بسیار مهم دیگر هم دارد: اول اینکه بازی بی پایان دالها همواره باعث به تأخیر انداختن معنا میشود. دوم اینکه معنای ظاهری زبان نتیجهی تفاوتهایی است که از طریق آن یک دال از دال دیگر متمایز میشود. در اینجا دریدا از مفهوم «تفاوت» سوسور بهره میگیرد. دریدا دو کلمهی فرانسوی را که به معنای «تفاوت داشتن» و «به تعویق انداختن» است ترکیب کرده و کلمهی جدید différance را میسازد. دیفرانس نامی است که او به تنها معنای ممکن زبان میدهد، معنایی که همواره به تعویق میافتد (Tyson, 2006, p 253). دریدا نگاهی دوگانه به نشانهشناسی سوسور دارد. به باور وی جداییناپذیری دال و مدلول در نظر سوسور به نوعی گسستن از نگاه تقابلمحور افلاطون و تا حدی ساختارشکنانه است، اما سوسور نهایتاً در این دیدگاه خود چندان پیگیر نبوده و به تمایزی بنیادی بین دال و مدلول قائل است. در واقع دریدا با وارد کردن مفهوم تعویق در نظام سوسوری تقابل سوسوری را که احیاکنندهی سنت فلسفی تقابلهای دوگانه افلاطونی است در هم میشکند و به عبارتی واسازی میکند.
وقتی différance با حرف a نوشته میشود به معنای آن است که فعل فرانسوی différer - که هم به معنای «تفاوت داشتن» و هم به معنای «به تعویق انداختن» است- از تأدیهای به تعویق افتاده که بعدها انجام خواهد شد حکایت میکند. گوئی این تعویق و تأخیر واجد اهمیت خاصی است، زیرا بیانگر تجربهی زمانمند انتظار کشیدن برای چیزی است که از قبل پیشبینی شده و وعده داده شده است. بسته به آنکه فرد، مسیحی، یهودی یا مسلمان باشد این تأخیر و آن وعده میتواند معنای متفاوتی به خود بگیرد (ریچاردز، 1395، ص 29). وقتی دریدا میگوید معنا همیشه به تعویق افتاده است گویی نوعی وعده را در دل هر معنا و دلالتی تشخیص و تشخُص میدهد. از نظر دریدا هر سخن، معنا و نشانه، وعدهای است که نوید آمدن چیزی بهتر و درست تر را میدهد. اما این وعده از هیچ به وجود نیامده، بلکه طی رخدادی به نام وحی در ادیان ابراهیمی داده شده و اساس و ذات آن وعدهی آمدن یک منجی است. هر سنت متافیزیکی و هر نظام معنایی و حتی هر نشانهی کوچک و جزئیای، از نظر دریدا، در دل خود نوعی تجربهی امر موعودی است، امری که همواره در حال آمدن و شدن است. پس برای او الهیات، امری پیشینی و مقدم بر هر تفکر و فلسفهای است. این نگرش الهیاتی حتی معنای تاریخ را برای دریدا متمایز میکند. برای او رخدادِ وحی فراتر از تاریخِ رخداده است. وحی واقعهای است که توالی زمانی رویدادهای بدون معنا را تبدیل به تاریخی معنادار میکند، چرا که وحی وعدهی آمدن چیزی یا کسی را میدهد که کل تاریخ رو به سوی آمدن او دارد و این آمدن است که به کل تاریخ معنا میبخشد و به عبارتی تاریخ را تاریخ میکند. مشخص است که برای دریدا بدون سازوکار وحی در ادیان ابراهیمی نه هیچ گونه معنا و حقیقی وجود دارد و نه هیچ گونه تاریخی.
پس از دورهی اول، که میتوان گفت دریدا به نقد مسائل عمدهی فلسفه - البته به سبک خود - میپردازد، کارهای جزئی، انضمامی و موضعی وی آغاز میشود، که اهمیت آنها اگر از کارهای دورهی اول بیشتر نباشد، کمتر نیست و طیف گسترده و متنوعی از متون را در بر میگیرد که در موقعیتها و مناسبتهای گوناگونی نوشته و ایراد شدهاند. دریدا در این دوره انواع و اقسامی از مناظرههای فلسفی را با نحلههای مهم فلسفی اروپا و امریکا پیگیری میکند، از مناظره و بحث چندین و چند سالهاش با هانس گئورگ گادامر در آلمان گرفته تا گفتگوی پر حاشیه و دامنهدارش با ریچارد رورتی در امریکا. همچنین وی در مقابل بسیاری از موقعیت های سیاسی و اجتماعی موضعگیریها و همکاریهای مهمی دارد.
حاصل کار دریدا در خلال این دوره، خلق رشتهای از نظریهها و ایدههای متنوع فلسفی در حوزههای اخلاق، سیاست و البته دین است: بخشایش، مسیحاگرایی، سیاست رفاقت، مهماننوازی، سوگواری، تصمیمناپذیری و بسیاری مفاهیم بدیع فلسفی دستمایهی کار دریدا برای واسازی در حوزهی فلسفهی عملی است. اما فلسفهی دین چطور؟ رویکرد دریدا به دین چگونه است؟ و آیا میتوان گفت او یک فلسفهی دینی و الهیاتی منسجم دارد؟ پاسخ پرسش اخیر قطعاً منفی است و این از مبانی فکری دریدا بر میآید. در هیچ کجا دریدا فیلسوفی نظامساز نیست و اصولاً نکتهی فلسفی او اجتناب وسواسگونه و استادانه از افتادن به دام متافیزیک و مفاهیم سنتی آن است. کار او نشان دادن شکافها و معضلها است، کاوش در رسوبات و سر-ردههای عناصر مبتذل و غیرالوهی در دل نظامهای عمدهی دینی. پر واضح است که این کار فلسفی نمیتواند یک نظریهی منسجم الهیاتی یا حتی الحادی باشد.
در دورهی دوم در رسالهی «ناقوس» در خوانشاش از نوشتههای اولیهی هگل و داستانها و نمایشنامههای ژرار ژنه مسئلهی دین برای او مسئلهای بنیادی میشود. پس از آن مواجههی دریدا با دین در چندین مقاله، که با رویکرد الهیات سلبی به رشتهی تحریر درآمدند، مشخص میگردد. در این زمان است که پیگیری ایدههای دینی در کار دریدا از سوی برخی فیلسوفان جدی گرفته میشود. در طی دههی هشتاد و نود میلادی، موضوع عمدهی مباحثات دریدا، حتی اگر مستقیماً به الهیات مربوط نشود، پیرنگ دینی دارد. توجه او به عرفان یهودی، تبار الجزایری-یهودیاش، بحثهایی که در زمینهی جهانوطنی و بخشایش کرده است و موعودباوری جنجالبرانگیز او، موضوع بسیاری از سلسله مباحثات و نشستها بوده است و حاصل آن رسالهها و مقالههای مختلف است که به زبانهای گوناگون منتشر شده است.
در این دوران یکی از مسائل عمدهای که توجه دریدا را به خود مشغول داشته بحث بازگشت مداوم و ادامهی حیات دین در جهان سکولار، تکنیکی و ماشینیِ بعد از جنگ جهانی دوم است. به نظر دریدا با توجه به همهی این هجمههای فرهنگی و صنعت فرهنگسازی که علیه هر گونه متافیزیکی رخ داده است قاعدتاً نباید اثری از دین باقی مانده باشد. اما برعکس، دین زنده و سالم است. این بازگشت دوبارهی دین و ادامهی حیات آن علی رغم تمام دنیوی گروی زمانهی ما، نقطهی شروع بحث دریدا در رسالهای به نام «ایمان و دانش» است. این رساله در واقع متن سخنرانیای است که در سال 1994 در کنفرانسی در جزیرهی کاپری در جمع فیلسوفان و متکلمان مسیحی و یهودی در مورد آیندهی دین ایراد شد.
«ایمان و دانش»، روشنترین بحث دریدا درباب «دین» است. از نظر دریدا تنوع و گوناگونی ادیان مسئلهی مهمی است که باید به آن توجه شود. دریدا اینجهانی شدن دین را زیر سوال میبرد، چرا که معتقد است تمامی ادیانِ عالمگیر، یعنی یهودیت، مسیحیت و اسلام، از آبشخور فکری و فلسفی واحدی مینوشند. دریدا در این رساله قصد خواندن این مفهوم عظیم را دارد و میخواهد آن را واسازی کند. دین در «جهانی شدناش» خودش را با رستگاری، امر اجتماعی، تقدس، شر و موعود باوری پیوند میزند. دریدا نشان میدهد به هیچ یک از این اصطلاحات نمیتوان بدون دیگری یا بدون «دیگری» فکر کرد. این ناممکن بودن، گواه و سندِ دین است. دریدا میپرسد «آیا یک دین وجود دارد؟ آیا دین یکی است و مابقی برآمده از آن یکی است؟ شاید باید گفت ادیان، ولی چرا هنوز هم میگوییم دین. دین بسته به عدد و شماره است، به امر شمارشپذیر و شمارشناپذیر. تنها آن جایی میتوانیم شمارش کنیم که - یعنی در عین حال روی کسی حساب کنیم، به کسی اعتماد کنیم، ایمان بیاوریم و توکل کنیم - که امر غیر قابل شمارش وجود داشته باشد، آن جایی که دیگر نتوانیم به داشتههای خود اتکا کنیم، جایی که دیگر نه تنها و منحصر به فرد هستیم و نه یک کل یکپارچه، در این حالت است که میتوانیم بشماریم.» در نهایت دریدا با ریشهیابی واژههای ایمان، دانش، دین و امر دینی در زبان یونانی و لاتین نشان میدهد که این مفاهیم در واقع نیای مشترکی دارند. در این مرحله هدف او این است که نشان دهد ایمان نیز میتواند، همچون دانش، یک ابزار معرفتی برای ما باشد. نکتهی بسیار مهم این است که دریدا ایمان را تنها به دین مربوط نمیداند، بلکه قصد دارد دامنهی معرفتی آن را به علم و تکنولوژی هم بکشاند.
میتوان گفت بر خلاف فیلسوفان رسمی دین که عمدهی بحثشان پیرامون مسائلی مثل حقانیّت ادیان، راههای اثبات وجود خداوند و یا اصول و فروع دین است، بحث دریدا در مورد کارکرد دینیِ خاص نیست، بلکه در مورد شکلگیری خودِ مفهوم دین است. به عبارتی پرسش دریدا بیشتر معرفتشناسانه است تا هستیشناسانه. چرا که اگر بنا به باور رسمی کارکرد ادیان را نجات انسان از شر ریشهای و گناه اولیه تعریف کنیم، با از میان رفتن آن شر، ادیان هم میبایست از میان میرفتند. اما ما شاهد بازگشت دین و مسئلهی ادامه حیات آن هستیم. ادیان دارای تاریخی بس مهم و سترگ هستند و ادامهی حیات دین و حضور مداوم آنها دو معنا دارد. اولاً نجات از آن شر، ذاتی ادیان نیست، بلکه مفهوم آن به مفهوم دین گره خورده است. ثانیاً خودِ آن شر نیز امری ریشهای نیست و امری انتزاعی است. به زعم دریدا برای فهم علت این بازگشت باید به امور انضمامی که در فرآیند انتزاع مفهوم دین، قلع و قمع، حذف و سرکوبشدهاند توجه کنیم. جزئیات این امور انتزاعی برای دریدا بسیار مهم هستند و او به دقت به جزئیات برگزاری خود کنفرانس کاپری میپردازد. جزیرهی کاپری در کجاست؟ چه کسانی در این کنفرانس شرکت کردهاند و چه کسانی غایب هستند؟ از چه نژادی هستند؟ به چه زبانی سخن میگویند؟ اصلاً خود چه دین و آئینی دارند؟ آیا شرکتکنندگان نمایندههای رسمی آئینهای خود هستند یا نه، چند فیلسوف دنیوینگر به این کنفرانس دعوت شدهاند تا در مورد دین صحبت کنند؟ تصمیم بگیرند؟ دریدا به شکلی وسواسی به جزئیات دقت میکند و سعی دارد بگوید در انتزاع مفهوم دین بسیاری از این جزئیات حذف شدهاند. این در حالی است که اگر بخواهیم این جزئیات را و بسیاری جزئیات تاریخی و فراگیر دیگر را در مورد ادیان در نظر آوریم در مییابیم که آن مفهوم دین که تصور میکنیم یک معنای مشترک از آن در ذهن داریم، اصولاَ مفهوم نامطمئنی است. در نظر دریدا این مفهوم از دین ساخته و پرداختهی ذهن و زبان اروپایی-مسیحی است. مفهوم دین در واقع محصول زبان و ملیّتی است که آن را شکل دادهاند. به زعم دریدا، در کنار این مفهوم، مفاهیم باور کردن و باور داشتن، ایمان داشتن و قبول کردن نیز مفاهیم غربی هستند. «در این زمانه زبان و ملیّت بدنهی تاریخی هر شور دینی را شکل میدهند» (Derrida, 2002a, p44).
حال به مکان انضمامی بازگردیم. دریدا به خودِ مکان برگزاری کنفرانس کاپری توجه میکند. این جزیره چه ارتباطی به انتزاع مفهوم دین دارد؟ جزیرهی کاپری جزیرهی کوچکی است که از شبه جزیرهی ایتالیا جدا شده است. این جزیره بر روی نقشه بسیار نزدیک به رُم، پایتخت ایتالیا است. دریدا میپرسد چرا از ما دعوت شده تا برای فکر کردن به دین، مشخصاً به این جزیره بیاییم؟ چرا کاپری و نه جای دیگر؟ به نظر دریدا اهمیت جزیرهی کاپری این است که کاپری در رُم نیست، اما خیلی هم از آن دور نیست و با آن فاصلهی معناداری دارد. دریدا میپرسد چرا باید مشخصاً از اروپا جدا میشدیم و در فاصلهی مناسبی از آن قرار میگرفتیم تا بتوانیم به دین فکر کنیم؟ آیا این در واقع گونهای آن عزلت گزیدن و گوشهنشینی نیست؟ همان عزلت گزیدنی که در ادیان ابراهیمی بسیار بر آن تأکید شده و حال میبینیم که در فرآیند انتزاعی فکر کردن رسوب کرده است. جدا و منفک شدن برای دست یافتن به ذات چیزها، و در اینجا به ذات دین؟ در نظر دریدا انتزاعی فکر کردن (آنچه در نزد هگل همان اندیشهی فلسفی است) با این عزلت گزیدن پیوند عمیقی دارد. «به «دین» فکر کردن، «رومی» فکر کردن است. این نه در رُم اتفاق میافتد و نه خیلی دور از رُم. ... اروپایی بودن پیش از هر چیز، لاتین بودن است» (Ibid, p45). برای دریدا مفاهیمی مانند به دین فکر کردن و اروپایی بودن انباشته از مفاهیم دیگری هستند که در طول تاریخ در آنها رسوب کرده است. «نمیتوانیم بگوییم «اروپا» بی آنکه بگوییم: آتن-اورشلیم-رُم-بیزانس، جنگهای صلیبی، فتحِ اورشلیم و...» (Ibid).
میدانیم در طول تاریخ تفکر غرب، عقل و دین همیشه در مقابل هم قرار داشتهاند. این تقابل و تقابلهایی نظیر ایمان و دانش، یکی از بحثهای دامنهدار و پرحاشیه را از یونان باستان و قرون وسطی تا روشنگری، کانت، هگل و تفکر معاصر رقم زده است، اما به زعم دریدا این طور نیست که عقل و دین و تمام مفاهیم همدست آنها در تقابل با هم باشند. تنها وقتی که ما دین را به بنیادگرایی تقلیل دهیم و تمام جوانب آن را به تعصب فروکاهیم چنین تقابل کاملی وجود خواهد داشت. اما مفاهیمی همچون ایمان، باور، امید، موعودباوری و... در دل هر دو مفهوم عقل و دین قرار دارند و از این تفاوت و تغایر میگریزند. به یاد داشته باشیم در رسالهی «ایمان و دانش» دریدا سعی دارد این تقابلها را بخواند و واسازی کند. از نظر او این دو مفهوم آنچنان هم متقابل نیستند و اگر درست خوانده شوند ارتباطهای وثیق آنها آشکار میشود. اما این خواندن صحیح چیست و چگونه رخ میدهد؟ میدانیم که دریدا در مواجهه و خواندن متون شیوه یا استراتژیای نو پدید آورده است. گفتیم دریدا یک فیلسوف متنی است و جهان از نظر او متنی است که باید خوانده شود. در سراسر کار فکریاش دریدا سعی میکند متون را با دقت و حوصلهی فراوان بخواند و به «جای اینکه به آنچه نویسنده قصد داشته بگوید توجه کند به آنچه واقعاً میگوید توجه میکند» (پارسا، 1390، ص 60).
دریدا میپرسد چرا امروزه دین مساوی بنیادگرایی شده است؟ دریدا معتقد است اگر تقابل ایمان و دانش را درست بخوانیم میبینیم این تقابل زمانی پررنگ میشود که قرار است چیزهایی به نام دین و تحت لوای آن اتفاق افتد. دریدا معتقد است باید بین دین و آنچه به نام دین اتفاق میافتد فرق جدی بگذاریم. واضح است آنچه امروزه در سطح جهانی به نام یک دین و تحت لوای آن به وقوع میپیوندد با خودِ آن دین تفاوت ماهوی بسیار دارد و بدیهی است که اگر این دو را مساوی یکدیگر بدانیم به مثابهی این است که دین را در تقابل با عقل قرار دادهایم.
از سوی دیگر طرف مقابل دین، یعنی عقلِ دنیوینگر اروپایی نیز با معضل نام و «تحت نام دیگری انجام شدن» دست و پنجه نرم میکند. هر آنچه تحت نام عقل انجام میشود امری یونانی-مسیحی و یا یونانی-رومی است. اما در نظر دریدا عقل و حتی علم، تکنیک و تلهتکنولوژی نیز، که تحت نام عقل و مصادیق کاربرد عقل هستند نیز انباشته از مفاهیم الهیاتیاند. اساس کار علم و تکنولوژی مبتنی است بر تکرارپذیری و تولید انبوه، زیرا تکرار بینهایت است که امکان و شرط علم و تکنیک را فراهم میکند و ما از زمان ارسطو میدانیم که هر امر تکراری بر یک امر تغییرناپذیر و ثابت تکیه دارد. این امر ثابت باید از هرگونه تکرار، کثرت و تشبیهی به دور باشد. تکثر علمی و تکنیکی مبتنی است بر یک امر خاص، در خاصترین حالت آن. امری که در عین تغییرناپذیری، مکان و صحنهی هر تکراری است. ایدهآلترین امر خاص، نام خداوند است که گویی در خارج از زبان قرار دارد و ترجمهناپذیر و عین ثبات است. گویی هر آنچه تحت نام عقل، علم و تکنولوژی انجام میشود در واقع به نام خاصِ خداوند متصل است.
حتی میتوان به استعارهی نور و تاریکی در زبان نگریست. این استعاره چنان پیوند عمیقی با گفتمان عقلانیت دارد که میتوان زبان علم و تکنیک را به نوعی زبان خوشیدمحوری تعبیر کرد. نور استعارهای برای حقیقت و تاریکی استعارهای برای خطا و اشتباه است و از نظر دریدا همین زبان خورشیدمحور است که بنیاد تفکر غربی را بنیان نهاده است. «بنابراین، میتوان گفت که اساساً همین زبان، مشخصهی آنگونه از گفتمان فلسفی است که درون سنت فلسفی اروپایی به کار گرفته میشود. نفوذ این تحلیل در گسترهی وسیعی از زمینههای فلسفی روشن میشود» (سجویک، 1388،ص 306). حضور پیششرطهای الهیاتی را در این استعاره میتوان به خوبی درک کرد. حتی اگر از تمام مضامین دینی فاصله بگیریم باز هم مفهوم خداوند، یک مفهوم نورانی و ملکوتی است. خداوند در تفکر شرق و غرب، نور محض و سرچشمهی حقیقت و علم کل است. در روایت ادیان ابراهیمی از سرچشمهی معرفت، تمام علم، آگاهی و تفکر بشری به مفهوم نور الهی متصل است.
در قدم بعد در رسالهی ایمان و دانش، دریدا باز هم به مفهوم مکان باز میگردد و از جانب دیگری به آن نگاه میکند. دریدا به مفهوم جزیره توجه میکند، نه فقط جزیرهی کاپری، بلکه به اهمیت جزیره بودن آن توجه میکند. از زمان کانت میدانیم تفکر در مکان است که شکل میگیرد و این یک پیششرط جدی برای پدیدارشناسانی مانند دریدا است. دریدا معتقد است سه مکان مثالی و پراهمیت برای تفکر انتزاعی وجود دارد که نقش مهمی در مفصلبندی چارچوب فکری انسان ایفاء میکند: «بیابان، ارض موعود و جزیره» (Derrida, 2002a, p47). سه مکانی که از قضا بیش از هر چیز مورد توجه ادیان بودهاند. هر سهی این مکانها معرف نوعی فقدان یا نقصان هستند، فقدان مسیر، حد و مرز یا فقدان «نقشه و افقی قابل پیشگویی»(Ibid). این فقدان افق برای این مکانها به معنای مشوش و ناآشکار بودن آیندهی این مکانها و آینده، در این مکانها است. آدمی در این مکانها کاملاً سردرگم و سرگشته است و به نقشه و مسیر راه نیازمند است، نقشه و مسیری که ادیان وعدهی آن را میدهند. در این سه مکان، آینده نیز شکل به خصوصی به خود میگیرد و انباشته از امکان رخدادهایی میشود که کاملاً پیشبینیناپذیر و خارج از دسترس هستند. این فقدان، مطلبی بسیار جدی و مهم برای دریدا است و جای خالی امری همچون دین را در منظومهی فکری او نشان میدهد. توجه ویژهی او به این سه مکان فضای بحث او را به سوی نوعی موعودباوری ریشهای در فرآیند انتزاع فکری میگشاید (Ibid, p48).
دریدا میگوید ما مدافعان رسمی و دروندینیِ ادیان نیستیم. فلسفه و تفکر ما به نظام سیاسی دموکراتیک پیوند خورده است. در نتیجه در ذات تفکر فلسفی خود، تمام نیروهای غیردنیویگرا، از جمله تفکر دینی را کنار میزنیم و دین را به جزماندیشی، به راستکیشی و به نوعی سلطه تقلیل میدهیم. اما چیزی که باید نسبت به آن بیشتر حساس باشیم و سعی کنیم آن را به دقت و با نگاهی ویژه بررسی کنیم و بشناسیم درواقع خودِ ادیان رسمی و شریعت نهادینهشدهی ادیان عمدهی جهان نیست، بلکه چیزی مهمتر، به غایت ملموستر و نزدیکتر به ماست و آن چیزی نیست جز دین طبیعی و مبتنی بر عقل که ماحصل تلاش کانت برای محدود کردن «دین در محدودهی عقل تنها» است. دریدا با این دین و با این نوع ایمان عقلانی بیش از ادیان ابراهیمی مشکل دارد و سعی دارد آن را مورد نقد قرار دهد. از نظر او در ادیان ابراهیمی، گفتمان الهیاتی همیشه در شکل و شمایل جمعی خود را نمایان میکند: نماز دسته جمعی، دعای دسته جمعی و اعتکاف دسته جمعی؛ و از این رو به نوعی جایی و نسبتی با تاریخ دموکراسی دارد. آنچه به ادیان ابراهیمی در تاریخ موقعیتی ممتاز میدهد دو حقیقت است، حقیقت وحی و حقیقت وعدهی الهی در این ادیان. اینها چیزهایی هستند که دین طبیعی فاقد آن است و دریدا آن را به بیانی استعاری چنین توصیف میکند: «در مقابلِ جزیره سرزمین موعودی خواهد بود» (Ibid, p48).
وحی و تاریخیت با هم در تضاد هستند. وحی رخدادی است در تاریخ که شکل و معنای تاریخ را دگرگون میکند؛ رخداد وحی، مواجهه با تاریخیتِ تاریخ است. تجربههای روحانی که بدون توجه به وحی باشد را نمیتوانیم تجربهی دینی بخوانیم، زیرا این تجربهها به معنای واقعی کلمه تاریخی نیستند. تاریخ رو به سوی آیندهای دارد که افق آن توسط موعودباوری مشخص میشود، اما تنها زمانی چنین میشود که از قبل آن موعود در فرآیند وحی وعده داده شده باشد:
متمایز از دیگر تجربههای «ایمانی»، «ربانی»، «گزند ندیده»، «صحیح و سالم»، «مقدس»، «روحانی»؛ متمایز از دیگر ساختارهایی که شاید بخواهیم با مقایسهای مشکوک آنها را «دین» بنامیم؛ وحی کتاب مقدس و وحی قرآنی از تاریخیّت خودِ وحی جداییپذیر نیستند. بیتردید افق موعودباوری و آخرتگروی مرزهای این تاریخیّت را معین میکند، اما تنها وقتی آن را از قبل آغاز کرده باشد. (Ibid, p48)
این موضوع نشان میدهد که بر خلاف تصور رایج در مورد دریدا مبنی بر اینکه وی به نوعی موعودباوری بدون موعود و دین بدون دین باور دارد، او حداقل در این رساله به حقیقتی به نام وحی به عنوان منبعی برای ایمان و دانش باور دارد.
با توجه به این مطالب متوجه میشویم که برای دریدا دو نوع تاریخ وجود دارد. نوع اول تاریخی است که در واقع شر و تحول شر است و از دل آن ادیان تحریفشده و آئینی بیرون میآیند و تفکر فلسفی و عقلگرا اصولاً با آن مخالف است و در مقابل آن، مدل دین عقلانی و دین طبیعی را معرفی میکند. نوع دوم تاریخی است که مبتنی وحی و وعدهی برآمدن دیگری است. در نظر دریدا حقیقت ادیان ابراهیمی از دل این تاریخیّت بیرون آمدهاند.
به ادیان آئینی بازگردیم. از دید کانت متون مقدس مضامین تاریخی و زمانمند شرِ ذاتی را بازنمایی میکنند. کانت به این دین «تحریف قلوب آدمیان میگوید». برای کانت دو خانواده از ادیان وجود دارند: ادیان آئینی و ادیان اخلاقی. و همسو با آنها دو نوع ایمان وجود دارد: ایمان جزمی و ایمان تأملی. دین آئینی متکی بر لطف پروردگار است و توسل جستن به آن. «دین آئینی در جستجوی «لطف پروردگار» است، اما اساساً و در ذات کنشی ندارد، تنها دعا و میل را آموزش میدهد. انسان موظف نشده که بهتر شود، بلکه با ترک گناه خود به خود بهتر میشود» (Ibid, p49). و اما دین اخلاقی، این دین مبتنی بر عمل خوب است و کار خیر. ایمان تأملی ارادهی نیک را فراسوی هر دانشی یاری میرساند و از آنجا که به کشف و الهام وابسته نیست، گوئی با عقلانیت عقل عملی همسو است. باید توجه داشته باشم تضاد ایمان جزمی و ایمان تأملی بسیار مهم است. دریدا درصدد این است که نشان دهد دین اخلاقی بیش از دین آئینی انباشته از مفاهیم الهیاتی مسیحی است. دریدا میپرسد: به راستی چرا برای کانت فقط این مسیحیّت است که دین اخلاقی است؟ به زعم کانت اصل اخلاقی که محض باشد ولی مسیحی نباشد بیمعنی است، زیرا شمول عام و بیقید و شرط احکام مطلقِ عقل محض از انجیل آمده است، چیزی که دریدا به آن «جهانلاتینیسازیِ» کانت میگوید. «قانون اخلاق در اعماق قلب ما خود را همچون خاطرهی مصائب مسیح حک و ضبط میکند. آنگاه که ما را خطاب میکند یا با زبان مسیح سخن میگوید - یا ساکت است» (Ibid, p.49).
دریدا در مبحث مربوط به جهانلاتینیسازی دین، توجه ویژهای به این دارد که دین وقتی به فرهنگهای دیگر راه پیدا کرده چطور هویتِ غربیاش (مسیحی، لاتین) را حفظ کرده است؟ وقتی دین خودش را به «دیگریها»ی فرهنگی عرضه میکند، چطور دستنخورده و آلودهنشده و «خالص» میماند؟ دریدا برای کاویدن این پرسش، زبانِ غرامتپردازی و مصونیتِ ویژه را برمیگزیند. دریدا کاربردهای اولیهی اصطلاح دین را پی میگیرد و میگوید که دین اصلاً دربارهی طرد کردن (rejection) است. یعنی دین واکنشی مقاومتی در برابر تعدیِ دیگریت است، طردِ هر چیزِ خارجیای که ممکن است کلیت و کمالِ دین را آلوده سازد. پس دین اصلاً دربارهی «آسیب ندیدن» و «خسارت ندیدن» (indemne) است؛ مثلاً اعترافات و آموزههای دین، اشکالِ غرامتپردازی هستند که تعدیِ ایدهها و کنشهای خارجی را ممنوع و طرد میکنند، و آیینهایی اعتراف و عشاء ربانی فرآیندهای تلافیگرانه هستند که قصدِ ترمیم آسیبها و بازگرداندنِ خلوص [به دین] را دارند.
زبان دیگری که دریدا در این مقاله استفاده میکند، زبانِ زیستشناختیِ مصونیت است. دین یک دستگاه ایمنی است: سعی میکند بدنِ جامعه را از آلودگیهای پادتنهای خارجی مصون نگه دارد. باورها و کنشها و نهادهای دینی میکوشند تا علیه تهدید خارجیِ آلودگی مصونسازی کنند؛ یعنی از کلیت/تقدسِ آسیبندیدهی پیکر اجتماع محافظت کنند. دریدا میگوید وقتی بنیادگرایان اسلامی «مدرنیتهی فنآورانه-اقتصادی» را نمیپذیرند، این یک نمونه از همین [کارکرد دین] است. دین، به عنوان دستگاه ایمنی، قادر به خود-ویرانگری هم هست. یعنی دین میتواند بینظمی و اختلالِ مصونیتِ خودبهخود (auto-immunity) ایجاد کند. مصونیتِ خودبهخود همانا مصون شدنِ یک ارگان در برابرِ دستگاهِ ایمنی خودش است، ویران کردنِ مصونیتِ خودش است، و گشوده شدنِ خود به دیگری. پس میتوان به مصونیتِ خودبهخود اینگونه نگاه کرد که دین ممکن است خودش را ساختارزدایی کند.
دریدا میگوید این مصونیتِ خودبهخود، این طردِ دیگری از سوی دین، در قلبِ سنتهای دینی غرب هم وجود دارد. قطعاً در الهیاتِ آزادیِ یهودی و مسیحی هم وجود دارد، الهیاتی که خدا را طرفدار فقرا و محرومین و «غریبهای در قلبهای شما» میداند و مؤمنان را به انجام همان کارها فرامیخواند، و بنابراین با گشودهکردن خودشان به دیگری، سلامت و خلوصِ خودشان را به خطر میاندازند. در این سنتهای مذهبیِ غربی، یک دستورِ اخلاقی است که خود را به شدیدترین شکلِ ممکن به سوی غریبهها گشوده سازیم، و اینگونه حتی هویت و امنیتِ خود را به خطر میاندازیم. بنابراین، دین با خود تنش دارد و حتی در اصلیترین مفاهیمِ عدالت نیز اینگونه است. عدالت، از یک سو به عنوان دستگاه ایمنی، قانون و نظمِ منعکننده تلقی میشود و از سوی دیگر به عنوان مصونیتِ خودبهخودی، گشودگیِ خود-دگرگونکننده و خود-بهخطرانداز نسبت به دیگری لحاظ میشود.
میتوان نتیجه گرفت که دین و مسائل مربوط به الهیات در بخش اعظم کار دریدا تأثیر شگرفی داشته است. در دورهی اول فکری او سایهی مفاهیم الهیاتی در بن فلسفهی انتقادی ریشه دوانده است. این تأثیر در مراحل بعد شکل عیانتری به خود میگیرد. چه در پروژهای فکریای که، چنان که ذکرش رفت، مستقیماً به پرسش دین مربوط میشوند و چه در رسالههایی نظیر «سیاست رفاقت» و «مهماننوازی» که عمدهی مسائلشان مربوط به واسازی نسبت ما و دیگری است و تأثیر ایدههای دینی بر آن بسیار زیاد است. در نهایت میتوانیم بگوییم که دین در فلسفهی دریدا نقش آن مفهوم واسازیناپذیری را بازی میکند که واسازی در حوزههای دیگر متکی به آن است.
پ) منابع
- Caputo, John D. (2011). “The Return of Anti-religion”. JCRT. 11(2). P.32-124.
- Derrida, Jacques. (2002a). “Faith and Knowledge” in Acts of Religion. Edited by Gil Anidjar.(40-101). New York: Rutledge.
- Derrida, Jacques. (2002b). “Les Tour des Babel” in Acts of Religion. Edited by Gil Anidjar.(102-134). New York: Rutledge.
- De Saussure, F. (2011). Course in General Linguistics. Trans. by Wade Baskin. Colombia University Press.
- Edwards, Ian. (2003). “Derrida’s (Ir)religion: A Theology (of Différance)”. Janus Head. 6(1). p. 142-153.
- Tyson, L. (2006). Critical Theory Today: A User-Friendly Guide. New York & London: Routledge, Taylor & Francis Group.
- پارسا خانقاه، مهدی. (1390). «واسازی به منزله یک استراتژی». متافیزیک. دوره جدید، سال سوم، شماره 11 و 12. صص 59-72.
- دریدا، ژاک. رورتی، ریچارد. ... (1385). دیکانستراکشن و پراگماتیسم. ترجمهی شیوا رویگریان. تهران: گام نو.
- دریدا، ژاک (1390). دربارهی گراماتولوژی. ترجمه مهدی پارسا. تهران: نشر رخدادنو.
- ریچاردز، ک. ملکوم (1995). دریدا در قابی دیگر. ترجمه فرزاد جابرالانصار. تهران: نشر فرهنگستان هنر.
- سجویک، پیتر. (1388). دکارت تا دریدا، مروی بر فلسفهی اروپایی. ترجمهی محمد رضا آخوندزاده. تهران: نشر مرکز.
- لوسی، نایل (1393). فرهنگ واژگان دریدا. ویراستار ترجمه: مهدی پارسا. تهران: نشر شوند.